مشاهده اخبار استخدامي 96/01/29
مشاهده اخبار استخدامي 93/07/15
مشاهده اخبار استخدامي 93/06/23
مشاهده اخبار استخدامي 93/05/11
مشاهده اخبار استخدامي 93/04/07
مشاهده اخبار استخدامي 93/03/27
مشاهده اخبار استخدامي 93/03/13
مشاهده اخبار استخدامي 93/02/17
مشاهده اخبار استخدامي 93/02/02
مشاهده اخبار استخدامی 92/01/25
مشاهده اخبار استخدامی 92/12/05
مشاهده اخبار استخدامی 92/11/22
مشاهده اخبار استخدامي 92/11/07
مشاهده اخبار استخدامي 92/10/30
مشاهده اخبار استخدامي 92/10/22
مشاهده اخبار استخدامي 92/10/15
مشاهده اخبار استخدامي 92/10/13
مشاهده اخبار استخدامي 92/10/05
مشاهده اخبار استخدامي 92/09/25
مشاهده اخبار استخدامي 92/09/19
مشاهده اخبار استخدامي 92/09/13
مشاهده اخبار استخدامي 92/09/10
مشاهده اخبار استخدامي 92/09/04
مشاهده اخبار استخدامي 92/09/03
مشاهده اخبار استخدامي 92/08/29
مشاهده اخبار استخدامي 92/08/27
مشاهده اخبار استخدامي 92/08/22
مشاهده اخبار استخدامي 92/08/20
مشاهده اخبار استخدامي 92/08/15
مشاهده اخبار استخدامي 92/08/10
مشاهده اخبار استخدامي 92/08/05
براي فهرست کلی دوره ها اينجا را كليك كنيد.
محتواي دوره كاربردي مهندسي ارزش value engineering
محتواي كارگاه آموزشي مديريت پروژه بر اساس استاندارد PMBOK
محتواي دوره كاربردي ارزيابي اقتصادي با نرم افزار CAMFAR III
محتواي كارگاه آموزشي مقدماتی و پیشرفته MSP
محتواي كارگاه آموزشي Primavera 6 P6
محتواي كارگاه آموزشي تكنيك ارزش ارزش كسب شده Earned value
كارگاه آموزشي مقاله نويسي ISI(توسط دكتر اميري)
نامه زیر بدون دخل و تصرف نظر یکی از شرکت کنندگان در یکی از کلاسهای فوق می باشد:
جناب آقای دکتر سبزه پرور سلام
وقتتون بخیر ، من پیشاپیش عذر خواهی میکنم اگر خواندن سطور پایین وقت شما را میگیره اما هر چی فکر کردم دیدم وظیفه دارم این موارد را بنویسم و از شما تشکر کنم .
در سال ۹۱ یکی از اتفاقات خوب برای زندگی کاری من شرکت کردن اتفاقی در کلاس ۴ روزه کنترل پروژه شما بود .با توجه به اینکه رشته تحصیلی من صنایع است قرار بود من در کنار کار اصلیم فقط همکاری خیلی مختصری با همکارانم در زمینه کنترل پروژه داشته باشم و به همین دلیل این کلاس را در اینترنت پیدا کردم و ثبت نام کردم ، هدفم فقط یک مرور و یادآوری ساده بود چون بیشتر از این هم قرا نبود کاری انجام دهم ضمنا” در آن مقطع زمانی به دلیل مشغله زیاد و خستگی مفرط ، با اینکه هزینه کلاس را هم پرداخت کرده بودم تا آخرین ساعت یعنی یک ساعت قبل از شروع جلسه اول قصد داشتم کلاس را شرکت نکنم ، بهر حال خودم را وادار کردم و در کلاس حاضر شدم ، بینهایت خسته بودم، اما واقعا” صادقانه می گویم نحوه تدریس عالی ،روش خاص اداره کلاس و البته شخصیت بسیار تاثیر گذار شما سبب شد ، جلسه اول از لحظه لحظه کلاس استفاده کنم و سه جلسه بعدی را هم با اشتیاق خاصی شرکت کردم . بعد از اتمام دوره از مطالب کفته شده در کلاس در کارم خیلی استفاده کردم ، کتاب شما و همینطور کتاب راهنمایMSP آقای خرمی راد را با علاقه مطالعه کردم و البته همچنان بعنوان مرجع در حال استفاده از آنها هستم و کاریکه بعنوان فعالیت فرعی یا جانبی ، آنهم در صورت نیاز برای من تعریف شده بود در حال حاضر بعنوان کار اصلی من تبدیل شده که ارتقاء شغلی و تخصصی را هم برایم بهمراه داشته است و نکته بسیار مهم اینجاست که تمام این اتفاقات خوب را مدیون تاثیر گذاری شما هستم .
من در چنین شرایطی(همانطور که در موارد دیگری هم اتفاق افتاده) بر خود واجب می دانم که از شخصی که چنین تاثیر مثبتی در من گذاشته تشکر و قدردانی کنم که حتما حضوری این کار را انجام می دهم .اما جلسه آخر کلاس شرایط مناسب نبود و نتوانستم از شما تشکر کنم بعد هم فکر کردم شاید از طریق ایمیل کار درستی نباشد و وقت شما را بگیرم و تصمیم داشتم اگر کلاس PMBOK یا پریماورا را ثبت نام کردم حتما حضوری از شما تشکر کنم ،اما روز گذشته وقتی یکی از همکارانم برای چندمین بار به من گفت “خیلی در ۲-۳ ماه گذشته به شرکت در زمینه کنترل پروژه کمک کردی که در غیر اینصورت خیلی با کارفرماها مشکل پیدا می کردیم ……..خودت متوجه شدی چقدر اطلاعات خوبی در این مدت از کنترل پروژه داری و خیلی علاقه مند شدی……..”. چون بارها در یکی دو ماه گذشته مشابه این پیام را از دوستان و همکارانم گرفته ام ، احساس کردم این پیامی از خداست که برایم یادآوری باشد که در این رابطه به شما مدیونم و اشتباه بزرگی کرده ام که این کار بسیار لازم و ناقابل یعنی تشکر از شما را به تعویق انداخته ام .
شاید لازم باشد ابن مورد را ذکر کنم که من در زمان دانشگاهم (دانشگاه صنعتی شریف) سر کلاس اساتید پر اسم و رسم دانشکده صنایع دانشگاه شریف زیاد نشستم کسانیکه الان در اینترنت می بینم حتی شهرت جهانی پیدا کرده اند ، درس کنترل پروژه را با آقای دکتر قاسمی سال ۷۲ گذراندم و سالهای بعد هم در رابطه با کارم یا مسائل مختلف زندگیم کلاسهای تخصصی و عمومی زیادی رفته ام و با تمام احترامی که برای همه معلمین و اساتیدی که تا به حال داشته ام قائل هستم ، تردید ندارم معلم بودن و تاثیرگذاری امری است کاملا” جداگانه که انرژی این خصوصیات را از تعداد انگشت شماری آز آنها دریافت کرده ام و به جرات می توانم شما را یکی از آن انگشت شماران نام ببرم هرچند مدت آموزش بسیار کوتاه و فقط ۲۴ ساعت بود.
بهرحال صادقانه و بی ریا ، بسیار خوشحالم که در شرایط خاص اجتماعی کنونی که ویژگیهای آزار دهنده آن را همه حس میکنیم ، افرادی مثل شما هنوز هستند . باز هم از شما سپاس گزارم. از اینکه وقت شما را گرفتم عذر خواهی میکنم .امیدوارم در پناه خدا هر روز موفق تر و سرافرازتر باشید.
با احترام
سپیده سخایی
دانشجوياني كه مايلند كارآموزي خود را در شركت هاي زير مجموعه ي صنايع دفاع بگذرانند مي توانند با شماره هاي :
021-88733844 و 09355710870
با آقاي مهندس الهي تماس برقرار كنند.
خاطره ای آموزنده از نوه گاندی
دکتر آرون گاندی، نوه مهاتما گاندی و مؤسّس مؤسّسه "ام کی گاندی برای عدم خشونت"، داستان زیر را به عنوان نمونه ای از عدم خشونت والدین در تربیت فرزند بیان میکند:
شانزده ساله بودم و با پدر و مادرم در مؤسّسه ای که پدربزرگم در فاصله هجده مایلی دِربِن (Durban)، در افریقای جنوبی، در وسط تأسیسات تولید قند و شکر، تأسیس کرده بود زندگی میکردم. ما آنقدر دور از شهر بودیم که هیچ همسایه ای نداشتیم و من و دو خواهرم همیشه منتظر فرصتی بودیم که برای دیدن دوستان یا رفتن به سینما به شهر برویم.
یک روز پدرم از من خواست او را با اتومبیل به شهر ببرم زیرا کنفرانس یک روزه ای قرار بود تشکیل شود و من هم فرصت را غنیمت دانستم. چون عازم شهر بودم، مادرم فهرستی از خوار و بار مورد نیاز را نوشت و به من داد و، چون تمام روز را در شهر بودم، پدرم از من خواست که چند کار دیگر را هم انجام بدهم، از جمله بردن اتومبیل برای سرویس به تعمیرگاه بود.
وقتی پدرم را آن روز صبح پیاده کردم، گفت: "ساعت 5 همین جا منتظرت هستم که با هم به منزل برگردیم." بعد از آن که شتابان کارها را انجام دادم، مستقیماً به نزدیکترین سینما رفتم. آنقدر مجذوب بازی جان وین در دو نقش بودم که زمان را فراموش کردم. ساعت 5/5 بود که یادم آمد. دوان دوان به تعمیرگاه رفتم و اتومبیل را گرفتم و شتابان به جایی رفتم که پدرم منتظر بود. وقتی رسیدم ساعت تقریباً شش شده بود.
پدرم با نگرانی پرسید، "چرا دیر کردی؟" آنقدر شرمنده بودم که نتوانستم بگویم مشغول تماشای فیلم وسترن جان وین بودم و بدین لحاظ گفتم، "اتومبیل حاضر نبود؛ مجبور شدم منتظر بمانم." ولی متوجّه نبودم که پدرم قبلاً به تعمیرگاه زنگ زده بود.
مچ مرا گرفت و گفت، "در روش من برای تربیت تو نقصی وجود داشته که به تو اعتماد به نفس لازم را نداده که به من راست بگویی. برای آن که بفهمم نقص کار کجا است و من کجا در تربیت تو اشتباه کرده ام، این هجده مایل را پیاده میروم که در این خصوص فکر کنم."
پدرم با آن لباس و کفش مخصوص مهمانی، در میان تاریکی، در جادّه های تیره و تار و بس ناهموار پیاده به راه افتاد. نمی توانستم او را تنها بگذارم. مدّت پنج ساعت و نیم پشت سرش اتومبیل میراندم و پدرم را که به علّت دروغ احمقانه ای که بر زبان رانده بودم غرق ناراحتی و اندوه بود نگاه میکردم.
همان جا و همان وقت تصمیم گرفت دیگر هرگز دروغ نگویم. غالباً درباره آن واقعه فکر میکنم و از خودم می پرسم، اگر او مرا، به همان طریقی که بقيه ى پدران فرزندانشان را تنبیه میکنند مجازات میکرد، آیا اصلاً درسم را خوب فرا میگرفتم. تصوّر نمیکنم. از مجازات متأثّر میشدم امّا به کارم ادامه میدادم. امّا این عمل ساده عاری از خشونت آنقدر نیرومند بود که هنوز در ذهنم زنده است گویی همین دیروز رخ داده است. این است قوّه عدم خشونت.
A Recollection by Dr Arun Gandhi
Dr Arun Gandhi, grandson of Mahatma Gandhi and founder of the M.K. Gandhi Institute for non-violence, has shared the following story as an example of nonviolencein parenting.
‘I was 16-years-old and living with my parents at the institute my grandfather had founded 18 miles outside of Durban, South Africa, in the middle of the sugar plantations. We were deep in the country and had no neighbours, so my two sisters and I would always look forward to going to town to visit friends or go to
the movies.
One day my father asked me to drive him to town for an all day conference, and I jumped at the chance. Since I was going to town, my mother gave me a list of groceries she needed and, since I had all day in town, my father asked me to take care of several pending chores, such as getting the car serviced.
When I dropped my father off that morning, he said, “I will meet you here at 5.00pm and we will go home together”. After hurriedly completing my chores, I went straight to the nearest movie theatre. I got so engrossed in a John Wayne double-feature that I forgot the time. It was 5.30 before I remembered. By the time I ran to the garage and got the car and hurried to where my father was waiting for me, it was almost 6.00pm.
He anxiously asked me, “Why were you late?” I was so ashamed to tell him I was watching a John Wayne western movie that I said, “The car wasn’t ready, so I had to wait,” not realizing he had already called the garage.
When he caught me in the lie he said, “There’s something wrong in the way I brought you up that didn’t give you the confidence to tell me the truth. In order to figure out where I went wrong with you, I’m going to walk home 18 miles and think about it.”
So dressed in his suit and dress shoes, he began to walk home in the dark on mostly unpaved, unlit roads. I couldn’t leave him, so for five and a half hours I drove behind him, watching my father go through agony for a stupid lie that I
uttered.
I decided then and there that I was never going to lie again. I often think about that episode and wonder, if he had punished me the way we punish our children, whether I would have learned a lesson at all. I don’t think so. I would have suffered the punishment and gone on doing the same thing. But this single nonviolent action was so powerful that it is still as if it happened yesterday. That is the power of non-violence. – Dr Arun Gandhi